News
  • افزایش سالن های سینمایی، اختلافات كنونی اكران را برطرف می سازد
    نیک بین: وزارت ارشاد باید بخش خصوصی را برای سالن سازی ترغیب كند
  •  
  • مناقشات اخیر در اكران فیلم ها، سینمای كشور را از رونق انداخته است
    قدکچیان: نمی توان با سیاست های متناقض، رضایت سینماگران را جلب كرد
  •  
  • «نارنجی پوش» سعی می‌کند انرژی منفی ذهنی را از آدم‌ها دور کند و انرژی مثبتی به مخاطب بدهد
    داريوش مهرجویی: مسئله آشغال‌زدایی، حامد آبان را مجذوب کرد
  •  
  • عزیمت کاروان پرتعداد مدیران سینمایی به جشنواره کن
    دریغ از ارایه آمار و گزارش عملکرد حضور مدیران در بازار جشنواره کن و اکران کشورهای مختلف
  •  
  • بابك صحرايي به سايت "سينماي ما" خبر داد: تدفين سوت و كور بدون حضور اهالي سينما و علاقمندان
    پيكر ايرج قادري با حضور كم‌تر از 20 نفر به خاك سپرده شد
  •  
  • هدايت هاشمي، گلاب آدينه و محبوبه بيات در فهرست برگزيدگان جشن شب بازیگر
    صابر ابر و رویا افشار بازيگران برگزيده سال/ بهترین بازیگران تئاتر 1390 معرفي شدند
  •  
  • يادداشت حامد بهداد درباره ايرج قادري؛ چند ساعت پيش از درگذشت بازيگر پيش‌كسوت
    دو دست ناچیز، کشیده به آسمان، به امید دعایی نامستجاب، کوششی مذبوحانه در برابر مسافری که قطعاً عازم روز واقعه است
  •  
  • خبر "سينماي ما" در پاسخ كاربران: پیکر زنده یاد ایرج قادری از غسالخانه بهشت زهرا به بی بی سکینه کرج برده مي‌شود
    فيلم‌شناسي كامل ايرج قادري (1338 - 1391)؛ بازيگر 71 فيلم و كارگردان 41 فيلم سينماي ايران
  •  
  • بازیگر و کارگردان قديمي سینما صبح امروز در بیمارستان مهراد تهران مغلوب سرطان شد
    ایرج قادری درگذشت
  •  
  • به سفارش امور هنری و حمایت و تایید معاون فرهنگی و روابط عمومی ارتش
    كمال تبريزي عمليات دستگيري عبدالمالك ريگي را به تصوير مي‌كشد
  •  
  • اصغر فرهادي اسكار ايتاليا را در رقابت با اسكورسيزي، جرج كلوني و ترنس ماليك دريافت كرد
    «جدايي نادر از سيمين» بهترين فيلم خارجي پنجاه‌وششمين مراسم اهداي جوايز فيلم «ديويد دوناتلو» شد
  •  
  • دقايقي پيش پيامك‌هاي مختلف خبر از درگذشت ايرج قادري داد
    يكي از نزديكان ايرج قادري مي‌گويد كادر پزشكي هنوز مرگ قطعي را اعلام نكرده است
  •  
  • حرف‌هاي پسر مسعود فراستي اصالت و واقعيت نقدهايش را زير سوال برد/ از التماس به ده‌نمكي تا تهديد طالبي
    شاید یه‌سری فیلمایی که بابام میگه بُدند رو از ته دل قبول داشته باشه و یه‌سری فیلما که میگه خوبن اصلن دوست نداشته باشه؛ فقط کافیه به صورتش نگاه کنین در خلال حرف‌زدن!
  •  
  • مخالفت با اعزام بازيگر سينماي ايران به مسابقات جهاني به دلیل حاشیه‌هاست؟
    حاضرم برای شما قسم بخورم هدیه تهرانی عضو تیم ملی یوگا نیست!
  •  
  • شکایت رسمی وكلاي رسمي به‌دليل پخش «سعادت‌آباد» در شبکه فارسي‌زبان ماهواره‌اي
    فیلم‌های ايراني که مدام زیر آن‌ها نوشته می‌شود کرم‌های دکتر ... در نمایندگی‌های معتبر سراسر ایران!
  •  
  • پوستر و عكس‌هايي از كمدي تازه داريوش فرهنگ
    داريوش فرهنگ به‌خاطر سريال «افسانه سلطان و شبان» كارگردان فيلم «خنده در باران» شد
  •  
  • عليرضا سجادپور خبر توقيف «تلفن همراه رئيس‌جمهور» در خبرگزاري مهر را تكذيب كرد: متعجبم چرا با آن‌ها برخورد قانونی نمي‌شود؟
    چگونه بعضي سایت‌ها به خودشان اجازه می‌دهند اخبار کاملا بی‌پایه و اساس را در خصوص مقامات بلندپایه دولتي مطرح کنند؟
  •  
  • ساخت «پايتخت 2» با متن محسن تنابنده و كارگرداني سیروس مقدم برای نوروز ۹۲ قطعي شد
    بابا پنجعلی همراه گروهی متکدی برای گدایی به مشهد منتقل می‌شود؟
  •  
  • تصويرهايي از چهره‌هاي سياسي در سينما/ جواني سرداران سپاه پاسداران در «یوسف هور» بازسازي مي‌شود
    پسرعمو در نقش محسن رضایی، برادر در نقش علی شمخانی
  •  
  • ادعاي خبرگزاري مهر درخصوص دخالت يك مقام عالي‌رتبه دولتي، اكران «تلفن همراه رئيس‌جمهور» را به حاشيه‌ برد
    تهيه‌كننده: بحث توقیف فیلم مطرح نیست/ كارگردان: دعا کنید!
  •  
     
     





     



       

    RSS روزنوشت هاي امير قادري



    سه‌شنبه 10 مهر 1386 - 15:38

    این جهان سنگین و شاخه گل مینای من / این یکی روزنوشت را ندا نوشته است، بعد از همه این ماجراها

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (53)...

    "گریستن در مرگ یک انسان به معنای شک کردن به رستگاری است"
    بوی گل مریم امانم نمی دهد. کلید که می اندازم، بوی بهشت می زند و حتی امروز هم این عطر حضور پر برکت توست که این تاریکخانه را بشارت روشنایی می دهد.
    غم بزرگ، صبوری بزرگ می خواهد و بزرگترین میراث تو، شکیبایی توست که امروز تمام زوایای خانه ات را پرکرده است و این اندوه جانکاه که حتی ثانیه ای فروکش نمی کند، در برابر لبخند شکوهمند تو می شکند. می خندی ... به این تلاش بی وقفه و باد صدای قهقهه های بلندت را در فضای مکرر زندگی می تاباند.
    مادر؟؟؟ نه! تمام زندگیم ... رفیق، شفیق، حبیب، عزیز، امین ... سنگ صبور من ... سنگ صبور همه. بی شک نیمی از جهان خالی شده ... هرچه هست از توست و هرچه نیست از کمکاری من است.
    "رفیق خوب روزها ... همیشه ماندگار من ... همیشه در هنوز ها ...."
    این کوچه ها بوی جنازه نمی دهند ... تنها بوی جاری زندگی است ... بوی عشق ... شمیم طراوت مدام توست که دمادم افزون است.
    اینکه من ایستاده ام اینسان صبور و اینگونه آرامم، تنها به حرمت نفسهای مقدسی است که در صعب ترین و غمگین ترین لحظه های حیات، تو به کالبد بی جان و دلمرده زیستن دمیده ای.
    چگونه می توان به سوگ کسی نشست که هر دم شهد شادمانی را به رگ و پی وجودمان چکانده؟
    وای که کلمه با تمام عظمتش در برابر تو چقدر بی رنگ است، چقدر ناتوان. از تو نوشتن نه کار من است، نه در توان قلم و نه هیچ کاغذی شکوه بلند زیستن بی تکرار تورا تاب می آورد. آنچه مانده تنها حسرتی است ... رفتن مادرم نه. حسرت از دست رفتن کسی که در میان هیاهو و جنجال اینهمه صورتک بی رنگ و بو به احیای انسان برخاسته بود.
    از درد نترسیدیم، باهم. از اندوه، از گریه، از فاجعه حتی ... نترسیدیم، باهم. و من از تنهایی و این فقدان موحش نمی ترسم. این روزها آنقدر لبخند قلابی زده ام، آنقدر آغوش به دلداری دیگران گشوده ام... بغض فروخورده دارم .. "حریص امن آغوشم" و گره گشای تمام بغضهای بی تابم ... آرمیده است.
    تمام دنیا!
    آب من! باد من! خاک من! آتش من! .... محرم و مرهم من!
    گریستن و بی تابی در پرواز تو و ترسیدن از نبودنت، رسوایی من است و من چه بی شرمم اگر به حضور جاودانه ات در این سرای ماتم زده، حتی شک کرده باشم. در این خانه نه بوی مرده می آید و نه بیرق عزا سر برآورده. شکوه نام تورا دوره می کنیم ...
    هیچ چیز تغییر نکرده است و تو هنوز هم همان شاخه گل نازک مینایی که با تمام ظرافتش، جهان را بر دوش می کشد... شمارش این ثانیه های لعنتی... بازگشت تو؟ بی معناست ... تو با منی ... همیشه ... همه جا...
    آن تبسم شیرین آخرین روزها ... درد می پیچید، عطش امان نمی داد و آغوش امنت گشوده تر از همیشه بود.
    چگونه می توانم جامه عزای تو را بپوشم وقتی حتی مرگ هم توان شکستن آن لبخند فاخر را نداشت. تنها می گذری و در جای جای خانه بوی یاس می پیچد.

    "بزرگ بود و از اهالی امروز بود
    و با تمام افقهای باز نسبت داشت
    و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
    صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
    و پلک هاش
    مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد.
    و دستهاش هوای صاف سخاوت را
    ورق زد
    و مهربانی را به سمت ما کوچاند.
    به شکل خلوت خود بود
    و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد.
    و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود.
    و او به سبک درخت
    میان عافیت نور منتشر می شد.
    همیشه کودکی باد را صدا می کرد.
    همیشه رشته صحبت را
    به چفت آب گره می زد
    برای ما سجود سبز محبت را
    چنان صریح ادا کرد
    که ما به لهجه یک سطل آب تازه شدیم.
    و بارها دیدیم
    که با چقدر سبد
    برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.
    ولی نشد
    که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
    و رفت تا لب هیچ
    و پشت حوصله نورها دراز کشید
    و هیچ فکر نکرد
    که ما میان پریشانی تلفظ درها
    برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم."

    ***

    اندوه؟ حتی شک نکنید. این غم آنقدر مقدس است که با جان و دل پذیرایی اش باید ...
    حزن نبودن آنکه به بلندای تمام خاطره هاست و این احساس هیچ بدلی ندارد، هیچ جانشینی. بلندترین و عمیق ترین احساسی ست که در سراسر عمر لمسش می کنیم.
    برای به وجد آمدنم، یاد آوری پلک زدنهای او کافی است. چقدر با طمانینه و آرام دقایق سرسخت زندگی را به جلالت صبوری اش آراست.
    من شادمانه تر از این لحظه نزیسته ام. صیقل خوردن مدام است. این آخرین تیشه های اوست که بر وجودم می خورد و تمام نقطه های اضافی را می تراشد و پیکره ای می سازد که شاید روزی بتواند وامدار نام او باشد. او که به حق شایسته ترین وامدار نام آدمیت بود.
    گلدانهای خانه مان سرشار از گل و مهربانی دوستان است که هریک به راهی و سویه ای به پر کردن جای خالی اش عزم کرده اند. این دستهای نوازش که سرشار از عطر علاقه است و بازهم تمام پنجره ها خالی است. این جای اوست تا ابد، تا همیشه.
    مادرم! عزیزم! رفیقم!
    تو را به گونه بتی پرستیده ام که هیچ ابراهیمی توان فرو ریختنش را نداشت.
    از تو آموخته ام ... تحمل و صبر و شکیبایی را ... از تو آموخته ام "خندیدن به وسعت دل و گریستن از سویدای جان" را. عشق را با تو آموخته ام ... از تو آموخته ام.... نشکستن را حتی در شکستن تو!
    باد و بماناد سایه پر مهرت تا جاودان جاویدان بر سر در خانه کوچکی که تو از عشق و صبوری و آرامشت ساخته ای.

    بعد التحریر:
    از تمام عزیزان، دیده ها و ندیده ها که این روزها به هر طریقی همراهی ام کرده اند سپاس بی پایان دارم و آرزوی اینکه نه دیر و نه دور در شادی و سرورشان همگام باشم.
    راستی، این عکس را هم از دست‌های مادرم گرفته‌ام، قدیم‌ترها...




    شما هم بنويسيد (53)...



    پنجشنبه 5 مهر 1386 - 2:24

    دوستان عزيز، متحد شويد براي خوشحال كردن يك دوست... ( نا امیدم کردید رفقا شدید. این چند خط اضافه شده را بخوانید )

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (90)...

    حرف‌ها و بحث‌ها بماند براي بعد. اين بار مي‌خواهيم درباره مسئله‌اي كه اتفاق افتاده صحبت كنيم. اين كه مادر ندا ميري، از دنيا رفته‌ است.  اين اولين بار است كه سايت سينماي ما و بچه‌هاي روزنوشت با چنين مسئله‌اي مواجه شده‌اند. هر كسي هر جوري كه مي‌تواند - البته راهي كه بتواند از طريق يك كامنت به نتيجه‌اش برساند -  براي خوشحال كردن و به وجد آوردن ندا رو كند. اين مي‌تواند يك جمله خيلي غمگين باشد يا يادآوري يك خاطره شاد. ببينم چي كار مي‌كنيد. فرصت خيلي خوبي براي همه ماست. يك تجربه تازه براي اين كه ببينيم چطور مي‌توانيم با زيبايي و هم‌نشيني، در برابر تقدير بايستيم. چه ندا را مي‌شناسيد چه نه، چه تا به حال اين جا پيغام گذاشته‌ايد چه نه. اين آرزوي ناكام همه ما هست كه چطور مي‌توانيم بر مرگ غلبه كنيم. پيشنهاد من را هم كه مي‌بينيد...

    اضافه شده: خب. واقعا ناامید شدم. همه زورتان همین بود؟ ( عمرا که بدانید دیالوگ کجای سین سیتی است. درباره همه‌تان اشتباه می‌کردم ). برداشته‌اید تسلیت می‌گویید و گریه زاری راه انداخته‌اید که چی بشود؟ پس فایده آن چه با هم دیده‌ایم و یاد گرفته‌ایم و مسیری که تا این جا پیموده‌ام با هم، چیست؟ این جوری می‌خواهید با مرگ مبارزه کنید؟ مانا و مهدی تا حدی قضیه را گرفته‌اند، اما بقیه ول معطلید. یک واکنش مذبوحانه. گفتم الان چه واکنش‌های وجدانگیز و قدرتمندانه‌ای می‌بینم. چیزی که گرم‌مان کند. پس فرق‌تان با بقیه چیست؟ خوب شد خبرتان نکردم که چرا پریشب راه افتاده‌ام آمدم مشهد، و پدربزرگم چه عمل سختی داشت، چه قدر امروز بعد از ظهر دعا کردیم در حرم که به خیر گذشت. این همه کامنت گذار فرسوده و خمیده. کجاست رفصی چنین میانه میدان‌ام که آرزوست؟ کاش اسم این آهنگ روسی که همین الان برادرم برایم گذاشت، می‌دانستم جای کامنت برای ندا. کی‌ باشد که معنی جشن و سرور را بفهمیم؟ یک روز باید خاطره‌ی Stationary Traveler گوش کردن سر قبر یکی از رفقا را برای‌تان تعریف کنم. فعلا بجنبید تا بعد... بجنبید ببینم چی کار می‌کنید... ای روزگار...


    شما هم بنويسيد (90)...



    جمعه 30 شهريور 1386 - 17:39

    امشب با وحید و مهدی و خسرو داریم می‌رویم ورزشگاه، بازی پرسپولیس - فجر ( جمله‌های ته روزنوشت تازه اضافه شده رفقا )

    لینک این مطلب

    شما هم بنويسيد (111)...

    دوستان عزیز، دشمنان محترم؛ ساملیک
    دلخورم از دست‌تان حسابی به خاطر این حرف‌هایی که درباره سانسور و سه نقطه و از این چیزها می‌‌زنید. دوستی که لینک کتابی که مجوز ارشاد را نگرفته، این جا گذاشته، شاکی شده که چرا لینک‌اش را حذف کرده‌ام. واقعا متوجه نیستید که این جا یک محیط عمومی است و مناسب زدن هر حرفی نیست؟ تشریف ببرید در وبلاگ‌تان و هر جور که می‌خواهید، درباره هر کسی که دوست‌ دارید بنویسید. ولی فکر کنم خط قرمزهای این جا معلوم است. پس کامنت‌های اصلی‌تان را با آن چه درج شده مقایسه کنید تا حساب کار دست‌تان بیاید که چه چیزهایی را نمی‌توانید این جا بنویسید و وارد چه موضوعاتی نمی‌توانید بشوید. اما این که یک گوشه بنشینید و هی غر بزنید که آقا کامنت‌ام حذف یا کوتاه شد؛ کار بی‌ربط و بی‌مزه‌ای است و راست‌اش کاری از دست من برنمی‌آید. هیچ وقت نخواسته‌ام حتی در جایگاهی قرار بگیرم که به من اجازه بدهد برای کسی تکلیف تعیین کنم. اما این جا قوانین و قواعد خودش را دارد. جای دیگر آزادید.
    راستی، اگر حال‌اش را دارید، این بازی گذاشتن دیالوگ‌ها را ادامه دهید که به درد سایت می‌خورد! با مهدی تصمیم گرفته‌ایم همین‌ها را بگذاریم برای بخش دیالوگ روز که لینک‌اش بالای صفحه است. کمکی می‌کنید به ما. ( یکی از بچه‌ها مونولوگ دختر در نفس عمیق را وقتی تازه سوار ماشین می‌شود و درباره موسیقی حرف می‌زند، این جا گذاشته بود که خیلی حال داد، دم‌اش گرم. ) بعد هم این که برای سایت بیش‌تر بنویسید، نقد و یادداشت و این حرف‌ها که جایش خالی است. راستی، جمله ساسان از یک کتاب روان‌شناسی و این‌ها خیلی خوب بود. حواس‌تان به‌اش بود؟

    آخرین 100 متر
    یک چیزهایی، آدم‌هایی، اتفاق‌هایی؛ یک زمانی برای آدم مهم‌اند و بعد اهمیت‌شان را از دست می‌دهند. مدتی می‌گذرد و بعد به بهانه‌ای یادشان می‌افتی، و تازه می فهمی چه روزها و شب‌هایی زندگی‌ات را پر کرده بودند، و حالا انگار دیگر هیچ اهمیتی ندارند. مثل همین ماجرای شکستن رکورد دوی 100 متر!
    دیشب همین جور ناغافل چشم‌ام افتاد به اخبار ورزشی تلویزیون که از شکستن رکورد این رشته خبر داد. یادم افتاد به اواخر دهه 1980. وقتی با رفقایم چند پسر بچه مشتاق بودیم که ماجرای رقابت کارل لوئیس و بن جانسون را دنبال می‌کردیم و از آن جایی که مثل همیشه طرف ضعیف‌تره بودم، چه قدر دل‌ام می‌خواست لوئیس ببرد و جانسون می‌برد. تا این که این بالاخره در مبارزه نهایی در المپیک سئول، جانسون رکورد زد با اختلاف و لوئیس دوم شد. بعد هم که اعلام شد جانسون دوپینگ کرده بوده، مدال‌ طلایش را گرفتند و دادند به لوئیس، ولی اصلا مزه نداد.
    دارم فکر می‌کنم این ماجراها الان برای کی مهم است و این که اگر لوئیس و جانسونی این روزها وجود داشتند و رقابت می‌کردند، اصلا از وجود و رقابت‌شان خبر داشتم یا نه.

    ماسک
    خیلی از آدم‌ها را در نگاه اول نمی‌شود شناخت. یعنی همان چیزی که نشان می‌دهند و رفتار می‌کنند نیستند. این چیزها را که همه می‌دانیم. اما آن چه می‌خواهم به‌اش اضافه کنم این است: کمی صبر کنید. هیچ آدمی نمی‌تواند همیشه خودش نباشد. بالاخره لحظه‌ای می‌رسد که آن اتفاق اصلی می‌افتد. یعنی آن چه واقعا هست بروز پیدا می‌کند و خودش را نشان می‌دهد. مثلا یک رفیقی داشتیم خوش تیپ و مودب و جنتلمن و آقا. ولی همه می‌دانستیم که تیپ و ادب و سواد و جنتلمنی و وقارش یک گیری دارد. وگرنه این قدر حواس‌مان جمع این ویژگی‌ها نمی‌شد. انگار جنتلمن نبود، جنتلمن شده بود، و شما که می‌دانید بین این دو تا چه قدر فرق است. خلاصه یک بار با این رفیق‌مان جایی بودیم و رفیق فکور و مودب ما هم مثل همیشه، همه چیز تمام گوشه‌ای نشسته‌ بود، که غذا آوردند و رفیق گرسنه ما رفت سمت میز...
    ×××
    ماجرا وقتی پیچیده‌تر می‌شود که گاهی وقت‌ها لازم است بدانیم بعضی‌ آدم‌ها، از آن چه به نظر می‌رسد یا می‌نمایانند، بهتر و باهوش‌‌تر و جذاب‌ترند. فهمیدن این یکی کار سخت‌تری است. شاید یک روز درباره این ور قضیه صحبت کردیم.

    6 زن و یک جسد
    لوچیانو پاواروتی که مرد، در این روزنوشت یادش نکردیم. هر چند خاطراتی از قطعه‌ها و صدا و شکل و شمایل‌اش داشتیم. از بازتاب مرگ‌‌اش بین ایرانی‌ها هم تعجب کردم. دو روز اول خبر مرگ‌اش، کلی اس ام اس گرفتم در این باره که ای داد بی‌داد، استاد رفت که رفت. فکر نمی‌کردم برای رفقایم ماجرا این قدر مهم باشد و ایرانی‌ها این قدر توی کوک زندگی و مرگ آوازه‌خوان بزرگ اپرا باشند. در کشوری که معمولا اپرا اجرا نمی‌شود و گیرم که بشود، حالا مگر چند نفر می‌روند ببینند.
    اما این که حالا بعد چند روز تصمیم گرفته‌ام در یک عمودی یاد استاد بکنم، به خاطر این بازتاب‌ها و شهرت و علاقه نیست، بیش‌تر به خاطر خبری است که راجع به مرگ‌اش خواندم. نوشته بود: موقع مرگ لوچانو پاواروتی؛ همسر، خواهر و چهار دخترش بر بالین‌اش حاضر بودند. راست‌اش فکر کردم ترکیب جالب و دل‌نشینی است برای لحظه مرگ. دل‌‌ام خواست. گفتم این را برای شما هم بگویم.

    بعدالتحریر: از رضا کاظمی و سحر همایی و باقی بچه‌ها که فیلم و جمله و موسیقی مورد علاقه‌شان را با بقیه قسمت می‌کنند، ممنونم. پیشنهاد خودم این بار فیلم طلاق به سبک ایتالیایی پیترو جرمی است. تازه دیدم و چهل سال بعد ساخت، این کمدی گرم سیاه برق از سرم پراند. هر چند که فعلا در منظومه آنتونیونی می‌چرخم. سحر شده‌ام ناجور. از پاواروتی تا این دو تا و ضربه‌ای که الکس دلپیرو دقیقه نود بازی با اودینزه زد تیر دروازه. در فرهنگ ایتالیا غرق شده‌ام انگار.

     بعدالتحریر مهم: نه فقط امیررضا نوری‌پرتو که یکی دیگر از بچه‌های روزنوشت، نگران مادرهای‌شان هستند. لطفا این ماه رمضانی همه برای‌شان دعا کنید. مادرها قیمتی‌اند. یک بار به جان فورد کبیر گفتند چرا در اقتباس‌اش از خوشه‌های خشم، احتمالا به جای مایه‌های چپ، این قدر نقش مادر مهم شده؟ و استاد به خبرنگار روشنفکر ما جواب داد: « تو خودت مادر داری. نه؟ » - از ته دل لطفا بچه‌های کافه.


    شما هم بنويسيد (111)...

    |< <  8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 > >|






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 21818
    بازديد ديروز: 98096
    متوسط بازديد هفته گذشته: 247158
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 400717159



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات